امروز بهت حسابی خوش گذشت
خیلی خوشحالم چون امروز خیلی بهت خوش گذشت چون علی و زهرا اومدن خونمون مهمونی و با تو کلی بازی کردن وبهتون خیلی خوش گذشترفتید پارکینگ حسابی توپ بازیو شیطنت کردید مخصوصا تو که خیلی بلایی عیب نداره مهم شاد بودن تو برام از همه چیز باارزش تره تو علیو زهرارو خیلی دوست داری منم خیلی دوستشون دارم ودوست دارم همیشه تو همه مراحل زندگشیون شادو موفق باشن وتو رتبه های بالاتر ببینمشن انشاءالله ...
نویسنده :
مهسام
1:36
دکتر شریعتی
هوا چقدر خوبه عطر تورو داره
دوران خوش کودکی
تو شش ماهگی کاملا غلت میزدی ورفتی تو ماه هفتم یواش یواش داشتی سعی میکردی که خودتو هل بدی جلو وچهاردست وپا بری وموفقم شدی خیلی این حرکاتت خوشگل بود وااااای وقتی به چهاردست وپا رفتن افتادی دیگه حریفت نبودیم دست میگرفتی به همه چیزو میکشیدی یا میانداختی تو سر خودت کم کم دست میگرفتی به میزو مبل و می ایستادی ایستادنو که یه هفته تمرین کردی با کمک مبل و میز راه رفتنو تمرین میکردی وبدون کمک ولو میشدی چقدر تا راه بیافتی با سرو صورت نقش زمین میشدی که تو اونجور مواقع انگاری خودمون افتادیم خیلی وحشت میکردیم تا اینکه بعد از چهار ماه تلاش و جهار دستو پا رفتن قدمهاتو برداشتی وتو ١١ ماهگی راه افتادی که راه افتادن همانا و فضولی کردنای تو هم همانا ال...
نویسنده :
مهسام
18:27
اولین بار که تو وجودم حست کردم
اولین بار که فهمیدم باردارم دقیقا روز تولدم بود ٤/١٢/١٣٨٨ واون لحظه اولین بار بود که واقعا تو وجودم با تمام احساس حست کردم و از خدای بزرگ خواستم که این حس زیبا هیچوقت ازم نگیره وبه زندگیم رنگ تازه ای دادی خیلی دوست دارم واز خدای خوبم سپاسگذارم ببخشید من برات یه سال دیر تر وبلاگ ساختم ولی امیدوارم که این هدیه کوچولو از خاطرات مامانو قبول کنی منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم منتظر لحظه ی مقدسی هستم که تو را در آغوش بگیرم واز سر شوق بوسه ای جانانه به تو نثار کنم واز عشق تو واز داشتن تو اشک شوق بریزم ...
نویسنده :
مهسام
18:02
بهونه زندگیم
وای خیلی عذاب وجدان دارم خیلی ناراحتم یه چند وقتیه که خیلی اعصابم خرده تحمل بازیهای کودکانه تورو ندارم ،تو که عزیزترین وبهترین کس برام تو این دنیا هستی ،من باهات بد اخلاقی کردم وتورو از خودم رنجوندم جدیدا خیلی ناراحتم خیلی غمگینم فکر کنم بخاطر دوری از خانواده باشه و تنهایی که از صبح تا شب با منو توست تو دوست داری من تو رو بقول خودت ددر ببرم توپا بازی کنی ولی مامان بی حوصله ات یه موقع میبره یه موقع ها نه بذار همرو بندازم تقصیر تنهاییبابایی هم صبحهای زود که ما خوابیم میره سرکار شبا دیر میاد خونه خسته و کوفته تو از سرو کولش بالا میری ودوست داری سه تایی با هم توپ بازی کنیم کوچولوی نازم تو با اون بازیهاو شکلکهای کودکانه ات...
نویسنده :
مهسام
17:53
سرماخوردگیت تو سال جدید
دیروز به اتفاق مامانی زهرا ومامانای نی نی سایتی رفتیم پارک آبو آتش اونجا یه فواره هایی بود که بچه ها میرفتن وسطش آب بازی میکردن تو هم که عاشق آب پریدی وسط فواره ها موش آب کشیده شدی منم که دنبالت دویدم خودمم خیس خالی شدم ولی حسابی بهت خوش گدشت فردا شم جفتمون سرما خوردیمو رفتیم دکتر کلی شربتو دارو بهمون داد از سمت راست سروش که موش آب کشیده شده بعدش خودت که دستت تو دستمه تا دوباره نپری تو آبا بعد نیکا که نازمدته وخیلی خانم بود و اصلا از جاش تکون نخورد و بارین فندقی که اونم آتیشپاره ایه برا خودش ...
نویسنده :
مهسام
19:29
عکسای عید 1391
این عکسای عیده راستی بازی تخته رو خیلی دوست داشتی مخصوصا طاس انداختنو هههههه ...
نویسنده :
مهسام
15:41